نمی دانم چه افسانه ای این زیبایی را می خواند !؟ این زن بازنشسته شد تا برای خودش کتاب جالب بخواند. اما بعد مرد جوانش با بدن عضلانی در شورت های زرد آمد و به کتابش نگاه کرد و گفت: "همین حالا بچه را رها کن." پس از این سخنان ، او خدمت طولانی خود را برداشته و آن را در دهان او گذاشت. دخترک با خوشحالی قارچ را با دهان نرم خود گرفت و شروع به طعم آن را آبدار کرد. سپس كانا شکاف خود را لیسید و نوک خود را در مقعد گرفت ، زن چشمانش را بست و دندان هایش را گره زد و گاهی عکس سیکس زن و مرد با اشتیاق به پسر نگاه کرد.